میهمانی احساس

نازنین من داشتم فکر میکردم "احساسهای ما مانند مهمانهای ما هستند " از کجا نشئت میگیره . دیدم هربار که مهمان دردی ، شادی ، علاقه، نفرت و.....هستم این مهمانی گذراست و حس بعدی جایگزین حس قبلی میشه اما وقتی قلبی به میخ کشیده شد چه ؟.....
وقتی در سرمای بیکسی و یاس با حس گرم و شیرین عشق قلبت به ضربان در میاد . وقتی هر تپش قلبت عشق رو به تک تک سلول های تنت منتقل میکنه و با تمام وجودت فریاد " من زنده ام ، به عشق " رو سر میدی چطور ممکنه این حس فقط یه مهمان باشه . شاید شعله های سرکش عشق از خرمن وجودت کم کم اروم بگیره اما گرمای دلنشین اون تا اخرین روزهای عمرت آرامبخش وجودت میشه .
نازنین من ، میدانم که "مهمان اسمش با خودش است ...و رفتنی است "اما مگر وقتی عشق میخ خود را کوفت و سند قلب را شش دانگ مال خود کرد دیگر مهمان به حساب میاد ؟
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم درمیان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری زخود فروریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
نازنین من ، به میهمانی دل کسی که رفتی حتی اگر از میهمانی خسته شدی و ترک یار کردی خیسی جای قدومت از دل که نمیرود هیچ ، چشم صاحب خانه را همواره خیس نگه داشتی ..........
از اونایی که میگن نوشت: ببین میذاری !!!؟؟ مثلا با خودم عهد کرده بودم از عشق ننویسم
عشق نوشت: ممنونم نگینم که بهم یاد آوری کردی هنوزم عشق فروغم
به پیشنهاد مینا گلی

البته پیشنهاد مینا گلی یه عکس بچه گربه ای موشی چیزی بود
راستش مینا جان روز پدر اونقدر که تو خانواده ی ما یه روز غمگینه حس شادی برای انتقال ندارم .
اما همه ی پدرای دنیا رو دوست دارم . الهی همه سلامت و شاد
باشن و یاد پدران رفته جاودان باشه
هرچيز را هم