چقدر زن بودنم را دوست دارم


زن جونیه،موهای رنگ کرده و بهم ریخته اش زیر شال طوسی پر گلش بیرون ریخته . به میزم نزدیک میشه من و دو تا از همکارای مرد که دو طرف میزم نشستن و دارن به حرفای کارگری گوش میدن بهش نگاه میکنیم . میگه: پرونده آقای ....اینجاست .
جدی با لحن خشن میگم:بله اما وقت شما ساعت 9 صبح بوده الان 10و نیمه .
 میگه: ببخشید یکی از اقوام نزدیک شوهرممرده بود و تو مراسمش بودیم . 
میگم :آقای .....کجاست شما چیکاره اش هستی 
میگه :بیرون اداره وایساده من زنش هستم. با تردید خیلی خشن  میگم: ای بابا باشه بگو بیاد بیرون منتظر باشه تا صداش کنیم .
بعد که داره میره بیرون به همکارام که دارن به رفتن زن نگاه میکنن میگم :این استان شما چه باحاله مردا بیرون وایمیسن و زنها رو میفرستن تو ببینن اگه اوضاع خوبه و خطری نداره خودشون بیان داخل . هردو با لحنی که به غیرتشون کمی برخورده بزور لبخندی میزنن . 

یادم می افته که الان کس دیگری داره در مورد کارش توضیح میده لحن صدام رو عوض میکنم سعی میکنم تن صدام رو کلفت و خشک و خشن کنم

میگم :خوب داشتی میگفتی خوب کارد دستت رو ازت گرفتن . 

کارگر سلاخ کشتارگاه میگه :اره خانم خوب به من میگه نفهم حالا میخواد مسئول باشه یا نباشه من فقط گفتم خودتی اومد منو هول بده افتاد زمین . 

مدیر کشتارگاه اروم میگه :خانم فیلمهای داخل سالن همه چیز رو ضبط کرده اول با کارد به مسئول قسمت حمله میکنه بعد که همکارا جلوش رو میگیرن و کارد رو از دستش در میارن پیرمرد بیچاره رو بلند میکنه و دو دور با پاهاش میچرخونه و میزنه زمین . 

کارگر سلاخ ابروهارو بهم پیچ میده و نیم خیز میشه سمت مدیر و میگه :پ میخواستی نازشم میکشیدم غیرتم پس چی .

با صدای مردونه و دورگه داد میزنم: بشین ببینم چه خبره نکنه فکر کردی اینجا هم کشتارگاهه داری گردن کلفتی میکنی . درست میشینه و اروم میگه :خوب ببخشید همشیره لج مون رو در میارن خوب ......

دیگه دارم از هر دو طرف امضا میگیرم از لای در باز اتاق روسری پر گل زن جوون رو میبینم که داره به دورو برش نگاه میکنه . 

صدا میزنم: خانم بگو شوهرت بیاد ببینم . زن چیزی به مرد جوون بغل دستش میگه و خودش و مرد جوون و یه دختر بچه 5 ساله باهم وارد اتاق میشن بچه با خنده و شادی وارد میشه انگار از دیدن یه زن تو این محیط خوشحال شده همکارام میگن خسته شدن و میخوان برن یه چیزی بخورن و از اتاق بیرون میرن انقدر زن با نگرانی نگاهشون میکنه که میگم :من هستم نگران نباش .

 یادم میاد باید جدی باشم صدام رو دورگه میکنم و میگم :خانم خودت و بچه برید بیرون اقا بشین ببینم چی شده . مرد جوون میشینه و بدون اینکه منو نگاه کنه با چهره گیج و عصبی دوروبرش رو وارسی میکنه می پرسم:کارفرما باهات نسبت داره 

همونطور که اطراف رو نگاه میکنه میگه :اره مامانمه . میگم:از کی تا کی براش کار کردی میگه: نمیدونم همینطور الکی نوشتم سال 81 تا 86 من از 76 ،75 براش کار کردم اصلا از وقتی بچه بودم کار کردم اما منو بیمه نکرده . 

میگم :پسر جان حواست کجاست منو نگاه کن نگاهش رو به سقف می اندازه . کمی مکث میکنم 

میگم: حالت خوبه میگه: نه خوب نیستم . میگم: چرا میگه :من مریضم . مشکل اعصاب و روان دارم . میرم جلوی در اتاق زن وقتی منو میبینه نگران بلند میشه میاد طرفم و میگه: چیه خانم کار بدی کرده میگم :نه بیا داخل ببینم تو تعریف کن ببینم اقاتون چی میخواد زن با تردید همسرش رو نگاه میکنه و اروم میگه: با مادرش سر بیمه و حق وحقوق دعوا دارن مادرش سوپر داشت و این بدبخت هم از بچه گی براش کار کرده . در حال کار بیمار شده چون یه حادثه براش اتفاق افتاده ولی مادرش بیمه هم نکردش و اصلا به من و شوهر و بچه ام کاری نداره و کمکمون نمیکنه این بیچاره مریضه اعصاب و روانه تمام مدت که زن حرف میزد مرد پنجره و سقف و دیوارهارو وارسی میکرد گفتم :مگه چه حادثه ای اتفاق افتاده اونم در محل کار.زن مرد رو نگاه میکنه مرد از صندلی بلند میشه و با بچه از اتاق بیرون میره زن اروم میگه :خانم چند سال پیش که تو مغازه بوده و اینم بچه بوده یه مرد داخل مغازه بهش حمله میکنه و دست و دهنش رو میبنده و باهاش رابطه برقرار میکنه منم نه پدر دارم نه مادر عموهام بزرگم کردند منو به زور دادن به این مرد.در تمام مدت زندگی  که حدود 6 سال میشه فقط کتک خوردم و تو خونه مردم کلفتی کردم بخدا فقط 24 سال دارم . دائم میبرمش دکتر و مشاور اما پدر مادرش اصلا کمکم نمیکنن میگن زن گرفتیم از دستش راحت شیم . تروخدا یه کاری کنین حقوق از کار افتادگی براش بگیرم . با مهربونی میگم مگه میشه یه مادر از بچه اش خسته شه یهو یادم میاد صدام رو و لحنم رو جدی کنم . جدی میگم ببین خانم این راه برای رسیدن به حقوق از کار افتادگی درست نیست بگو شوهرت بیاد اظهارات رو امضا کنه مادرش رو دوباره دعوت کنیم ببینم مادرش چی میگه شایدیه راه حل براش بشه پیدا کرد . زن با خوشحالی شوهر رو صدا میکنه و مرد مبهوت دفتر رو امضا میکنه و زن هنوز داره دعای خیر میکنه دختر بچه که فقط چشمای درشت سیاهش و موهای فرفریش از پشت میز معلومه با ترس خیره بهم نگاه میکنه اروم میگم اسمت چیه عزیزم با تعجب نگاه به مادرش میکنه و مادر با سر اشاره میکنه که جواب بده اروم و با ترس از زنی که ادای مردهارو در میاره میگه فاطمه زهرا . از خودم بدم اومده یه شکلات از جیبم در میارم و میگم خیلی اسمت قشنگه عین چسمات که اونم خیلی نازه بیا این جایزه اینکه خیلی دختر خوبی بودی و منم دوستت دارم . عین یه گربه کوچولو میاد شکلات رو سریع ازم میگیره و پشت مادر پنهان میشه وقتی هر سه از اتاق بیرون میرن به خودم میگم این زن جوون و زیبا تا کی میتونه برای سیر کردن شکم خودش و بچه اش و شوهرش و خرج دوا دکتر و کمبود محبتی که از اول زندگی با خودش یدک کشیده به اخلاقیات متعهد باقی بمونه یعنی اگه اخلاقیات رو زیر پا بذاره گناهکاره . تو این فکرام که صدای افتادن چیزی منو به خودم میاره مردی که دوپای مصنوعی داره با زن 27، 28 سالش جلوم ایستادن و زن با عجله و هراس داره عصای مرد رو که از دستش افتاده بهش میده در حالیکه خودش رو ستون کرده برای مردش . هردو سلام میدن اروم سلام رو جواب میدم یادم میاد باید جدی باشم زن میگه اومده دنبال کار برای شوهرش 

میگم :همین اقا میگه:بعله 

میگم :خانم شما باید برین اداره متولی رسیدگی به امور معلولین اداره .......

میگه :خانم رفتیم تحت پوشش هستیم ماهی 46 هزار تومن حقوق میدن گفتم:اخه خانم تو کارخونه کارگاهها برای شوهر شما چه کاری میشه پیدا کرد اصلا شاید بهتر باشه برین ....اداره و درخواست وام بدین تا یه کاری در منزل برای خودتون جورکنین اینطوری بالای سر زندگی هم هستین

 زن میگه :خانم رفتیم میگن باید مدرک فنی حرفه ای داشته باشه ما میخوایم کار باشه که حقوق بگیره چون معلوله البته به خاطر یه حادثه اینجور شده و از اول اینطور نبوده 

گفتم خانم معلولیت که ناتوانی نیست حتما ایشون توانایی های خاص خودشون رو دارن کی منکره میگم تو این اداره ...یهو زن بغض میکنه ومیگه :مرد من خیلی هم باهوشه خیلی هم کاری فقط کار میخواد و میزنه زیر گریه مرد که تا اون موقع ساکت بود از دیدن اشک زنش خونش به جوش اومد و از صندلی بلند شد وبا فریاد گفت:خجالت بکشین مگه ما چیکار کردیم زنیکه اونجا نشستی چه میدونی درد ما چیه مگه برای ما چیکار کردین که انقدر حرف مفت میزنین الان سه روزه دارم دور میزنم تو این اداره ها هر کی یه جوری از سر بازم میکنه پس زن و بچه بدبخت من چی بخورن از این اداره به اون اداره هی ادمو پاس میدین برم جلوی مسجد جامع گدایی . به زنش که با نگرانی داره ارومش میکنه و اشکاش رو پاک میکنه میگه بسه برای این زنیکه که ادای مردارو در میاره التماس نکن خودم یه خاکی تو سرم میکنم . زنیکه اشغال انگار کیه .

زن دیگه دستش رو روی دهن مرد میگذاره تا ساکت شه و من فحش های بعدی رو نشنوم انگار جمله ی "ادای مردارو در میاره "عین پتک میخوره تو سرم از جام بلند میشم زن فکر میکنه میخوام برعلیه مردی عکس العملی نشون بدم همکارام با سرو صدای مرد برگشتن و به سمت مرد میرن میون مرد و همکارام قرار میگیرم و به اونا ا شاره میکنم که اروم باشن با صدای زنونه میگم راست میگی اقا حق داری با عصاش هولم میده و میگه برو کنار ببینم حق داری حق داری و از اتاق بیرون میره دست زن رو میگیرم و با نگاه ملتمسانه ای ازش میخوام بمونه . میگم تروخدا نرو باید با هم حرف بزنیم . زن میشینه و داستان زندگی مردورزشکارش رو که دونده خوبی هم بوده و کاراته هم کار میکرده روتعریف میکنه و حادثه قطع دوپا ومستاجری و بیکاری و بی پولی و ....با موبایلم با لحنی زنانه به سه چهار تا از دوستای کارفرما و کاریابی و ......زنگ میزنم و قول دوسه تا کار رو ازشون میگیرم و ادرس کارگاهها رو با یه معرفی نامه به دستش میدم و خواهش میکنم منو از وضعیتشون بیخبر نذارن 

ساعت رو نگاه میکنم ساعت 2 شده دارم برای رفتن به خونه جمع و جور میکنم . خسته شدم از مرد بودنم دلم میخواد زودتر به خونه برسم و زن بشم بچه هام رو ببوسم موهام رو باز کنم وتاپ  و دامن بپوشم ارایش کنم و ...........

از پنجره سرویس بیرون رو نگاه میکنم چقدر زن بودنم را دوست دارم . 



مرا در سینه پنهان كن ،
رهم ده در دل پر مهر و احساست
مرا مگذار تنها ، ای دلیل راه امیدم ،
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاویدم
****

مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم ،
برایت قصه ها خوانم ،
بپایت شعر ها ریزم .
مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم
****

مرا در دیده پنهان كن
كه شبها تا سحر رویای آن چشم سیه گردم
مرا مگذار تا دور از تو ای هستی ، تبه گردم
****

ز پایم بند دل مگشا ،
مرا بگذار تا كاخی برایت از وفا سازم
ترا از آرزوهایت جدا سازم ،
ترا با كعبه ی دل آشنا سازم
****

بیا با من ، بیا تا در میان موج دریا ها ،
میان گردباد سخت صحرا ها
كنار بركه های غرق نیلوفر ،
تهی از یاد فرداها
ز جام چشمهای تو می ناب نگه نوشم ،
****

منم آن مرغك وحشی ،
قفس مگشا .
ز پایم بند دل را بر مدار ، ای آشنای من
مرا بگذار تا عمری اسیر ارزو باشم ، سراپا گفتگو باشم ،
شه من ، شهرزاد قصه گو باشم
****

مران از سینه یادم را
مرا از كف مده آسان
منه امید جاویدم
بلوح عشق من پایان . . .

خدا، زن ،فرشته

دختر.دختران زیبا.دخترای ناز


از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت 


فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ 

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ 

او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد 

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند 

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند 

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود 

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند 

و شش جفت دست داشته باشد 

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد 

گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند 

-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها 

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله 

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید 

از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان 

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد 

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند 

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد 

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد 

این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید 

خداوند فرمود : نمی شود 

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم 

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد 

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد 

اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی

 بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد 

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟ 

خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد 
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد

 ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید

 خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است 

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟ 

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش 

فرشته متاثر شد

شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند 

زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند 

همواره بچه ها را به دندان می کشند 

سختی ها را بهتر تحمل می کنند 

بار زندگی را به دوش می کشند 

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند 

وقتی می خواهند جیغ بزنند، لبخند می زنند 

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند 

وقتی خوشحالند گریه می کنند 

و وقتی عصبانی اند می خندند 

برای آنچه باور دارند می جنگند 

در مقابل بی عدالتی می ایستند 

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند 

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند 

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند 

بدون قید و شرط دوست می دارند 
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند 

در مرگ یک دوست، دلشان می شکند 

در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند 

با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند 

آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید 

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد 

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد 

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند 

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند 

خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یك عیب دارد 

فرشته پرسید : چه عیبی ؟ 

خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند!


از وبلاگ "راز"

برای مژی من  



نایت اسکین

نایت اسکین

کمی زوده اما گفتنی هارو باید گفت :

عزیز من روزهای زیادی از همراهی و دوستی تو با دل من میگذره دیگه امسال تو نوزده سالگیه و این نوزده سال برای من به اندازه یک لبخند زیبا برروی لبانت  با ارزشه .ای کاش کنارت بودم و محکم می بوسیدمت و گرمای این محبت را به تو منتقل میکردم امروز میخوام از اعماق دل بهت بگم 

عزیز دل :

دوستت دارم و بهترین ها رو برایت آرزو میکنم . 

تولدت مبارک


 


نایت اسکین

نایت اسکین

دختر.دختران زیبا.دخترای ناز

برای مینایم که دلی بارونی داره

عاشقانه.عشقولانه.عشق.رویایی

بوته ي اقاقيا بودم با عشق تو بزرگ شدم .

حالا درختي پر شاخ و برگ شده ام بيا و مرا از ريشه بيفكن . دلم مي خواهد هيزم

شكن اين درخت تو باشي.

شاخه ي زنبق بودم با عشق تو گل دادم ،

حالا كه شاخه اي پرگل شده ام بيا و مرا بچين .آخر اگر تو مرا نچيني ،برايم خار و گل

چه فرقي خواهد داشت؟

آب چشمه بودم با عشق تو از دل سنگ بيرون آمدم .

حالا كه سر از سنگ خارا بد آورده ام ،بيا و مرا بنوش . مرا كه بلور شفاف نيز

بدرخشندگيم رشك مي برند.

پروانه بودم با عشقتو بال و پر يافتم

حالا كه پر و بال گشوده ام بيا ومرا در دام انداز ،بگذار آتش عشق تو پرم را بسوزاند.

بخاطر تو رنج خواهم برد زيرا غمي كه از عشق تو بر دلم نشيند برايم فرح بخش

است نميداني چطور روز و شب در آرزوي هيزم شكني تو،در آرزوي گل چيني تو،در

آرزوي عطش تو،در آرزوي آتش تو هستم .

بگذار زخم عشق تو بر دلم نشيند تا خوني را كه از آن بيرون خواهد جهيد چون

گوهري لعلگون ارمغان تو كنم.

بخاطر تو ،در جاي زيورهاي عادي،گيسوانم را با هفت خار بلند خواهم آراست و بجاي

ياقوتهاي گرانبها ،دو شراره ي خون فام آتش از دو گوشم خواهم آويخت.

آنوقت ،اي محبوب من ! به ديدار تو خواهم آمد تامرا ، در عين رنج بردن خندان ببيني و

گريان در آغوشم گيري

در آغوشم گيري تا بيش از همه مال تو باشم ،مال تو باشم…



lماریا بورو

دختر.دختران زیبا.دخترای ناز

اینجا

عشقبازی به همین آسانی است…

که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
…رنگ زیبای خزان با روحی
…نیش زنبور عسل با نوشی
کارهمواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
وشب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است

* * *