چقدر زن بودنم را دوست دارم
یادم می افته که الان کس دیگری داره در مورد کارش توضیح میده لحن صدام رو عوض میکنم سعی میکنم تن صدام رو کلفت و خشک و خشن کنم
میگم :خوب داشتی میگفتی خوب کارد دستت رو ازت گرفتن .
کارگر سلاخ کشتارگاه میگه :اره خانم خوب به من میگه نفهم حالا میخواد مسئول باشه یا نباشه من فقط گفتم خودتی اومد منو هول بده افتاد زمین .
مدیر کشتارگاه اروم میگه :خانم فیلمهای داخل سالن همه چیز رو ضبط کرده اول با کارد به مسئول قسمت حمله میکنه بعد که همکارا جلوش رو میگیرن و کارد رو از دستش در میارن پیرمرد بیچاره رو بلند میکنه و دو دور با پاهاش میچرخونه و میزنه زمین .
کارگر سلاخ ابروهارو بهم پیچ میده و نیم خیز میشه سمت مدیر و میگه :پ میخواستی نازشم میکشیدم غیرتم پس چی .
با صدای مردونه و دورگه داد میزنم: بشین ببینم چه خبره نکنه فکر کردی اینجا هم کشتارگاهه داری گردن کلفتی میکنی . درست میشینه و اروم میگه :خوب ببخشید همشیره لج مون رو در میارن خوب ......
دیگه دارم از هر دو طرف امضا میگیرم از لای در باز اتاق روسری پر گل زن جوون رو میبینم که داره به دورو برش نگاه میکنه .
صدا میزنم: خانم بگو شوهرت بیاد ببینم . زن چیزی به مرد جوون بغل دستش میگه و خودش و مرد جوون و یه دختر بچه 5 ساله باهم وارد اتاق میشن بچه با خنده و شادی وارد میشه انگار از دیدن یه زن تو این محیط خوشحال شده همکارام میگن خسته شدن و میخوان برن یه چیزی بخورن و از اتاق بیرون میرن انقدر زن با نگرانی نگاهشون میکنه که میگم :من هستم نگران نباش .
یادم میاد باید جدی باشم صدام رو دورگه میکنم و میگم :خانم خودت و بچه برید بیرون اقا بشین ببینم چی شده . مرد جوون میشینه و بدون اینکه منو نگاه کنه با چهره گیج و عصبی دوروبرش رو وارسی میکنه می پرسم:کارفرما باهات نسبت داره
همونطور که اطراف رو نگاه میکنه میگه :اره مامانمه . میگم:از کی تا کی براش کار کردی میگه: نمیدونم همینطور الکی نوشتم سال 81 تا 86 من از 76 ،75 براش کار کردم اصلا از وقتی بچه بودم کار کردم اما منو بیمه نکرده .
میگم :پسر جان حواست کجاست منو نگاه کن نگاهش رو به سقف می اندازه . کمی مکث میکنم
میگم: حالت خوبه میگه: نه خوب نیستم . میگم: چرا میگه :من مریضم . مشکل اعصاب و روان دارم . میرم جلوی در اتاق زن وقتی منو میبینه نگران بلند میشه میاد طرفم و میگه: چیه خانم کار بدی کرده میگم :نه بیا داخل ببینم تو تعریف کن ببینم اقاتون چی میخواد زن با تردید همسرش رو نگاه میکنه و اروم میگه: با مادرش سر بیمه و حق وحقوق دعوا دارن مادرش سوپر داشت و این بدبخت هم از بچه گی براش کار کرده . در حال کار بیمار شده چون یه حادثه براش اتفاق افتاده ولی مادرش بیمه هم نکردش و اصلا به من و شوهر و بچه ام کاری نداره و کمکمون نمیکنه این بیچاره مریضه اعصاب و روانه تمام مدت که زن حرف میزد مرد پنجره و سقف و دیوارهارو وارسی میکرد گفتم :مگه چه حادثه ای اتفاق افتاده اونم در محل کار.زن مرد رو نگاه میکنه مرد از صندلی بلند میشه و با بچه از اتاق بیرون میره زن اروم میگه :خانم چند سال پیش که تو مغازه بوده و اینم بچه بوده یه مرد داخل مغازه بهش حمله میکنه و دست و دهنش رو میبنده و باهاش رابطه برقرار میکنه منم نه پدر دارم نه مادر عموهام بزرگم کردند منو به زور دادن به این مرد.در تمام مدت زندگی که حدود 6 سال میشه فقط کتک خوردم و تو خونه مردم کلفتی کردم بخدا فقط 24 سال دارم . دائم میبرمش دکتر و مشاور اما پدر مادرش اصلا کمکم نمیکنن میگن زن گرفتیم از دستش راحت شیم . تروخدا یه کاری کنین حقوق از کار افتادگی براش بگیرم . با مهربونی میگم مگه میشه یه مادر از بچه اش خسته شه یهو یادم میاد صدام رو و لحنم رو جدی کنم . جدی میگم ببین خانم این راه برای رسیدن به حقوق از کار افتادگی درست نیست بگو شوهرت بیاد اظهارات رو امضا کنه مادرش رو دوباره دعوت کنیم ببینم مادرش چی میگه شایدیه راه حل براش بشه پیدا کرد . زن با خوشحالی شوهر رو صدا میکنه و مرد مبهوت دفتر رو امضا میکنه و زن هنوز داره دعای خیر میکنه دختر بچه که فقط چشمای درشت سیاهش و موهای فرفریش از پشت میز معلومه با ترس خیره بهم نگاه میکنه اروم میگم اسمت چیه عزیزم با تعجب نگاه به مادرش میکنه و مادر با سر اشاره میکنه که جواب بده اروم و با ترس از زنی که ادای مردهارو در میاره میگه فاطمه زهرا . از خودم بدم اومده یه شکلات از جیبم در میارم و میگم خیلی اسمت قشنگه عین چسمات که اونم خیلی نازه بیا این جایزه اینکه خیلی دختر خوبی بودی و منم دوستت دارم . عین یه گربه کوچولو میاد شکلات رو سریع ازم میگیره و پشت مادر پنهان میشه وقتی هر سه از اتاق بیرون میرن به خودم میگم این زن جوون و زیبا تا کی میتونه برای سیر کردن شکم خودش و بچه اش و شوهرش و خرج دوا دکتر و کمبود محبتی که از اول زندگی با خودش یدک کشیده به اخلاقیات متعهد باقی بمونه یعنی اگه اخلاقیات رو زیر پا بذاره گناهکاره . تو این فکرام که صدای افتادن چیزی منو به خودم میاره مردی که دوپای مصنوعی داره با زن 27، 28 سالش جلوم ایستادن و زن با عجله و هراس داره عصای مرد رو که از دستش افتاده بهش میده در حالیکه خودش رو ستون کرده برای مردش . هردو سلام میدن اروم سلام رو جواب میدم یادم میاد باید جدی باشم زن میگه اومده دنبال کار برای شوهرش
میگم :همین اقا میگه:بعله
میگم :خانم شما باید برین اداره متولی رسیدگی به امور معلولین اداره .......
میگه :خانم رفتیم تحت پوشش هستیم ماهی 46 هزار تومن حقوق میدن گفتم:اخه خانم تو کارخونه کارگاهها برای شوهر شما چه کاری میشه پیدا کرد اصلا شاید بهتر باشه برین ....اداره و درخواست وام بدین تا یه کاری در منزل برای خودتون جورکنین اینطوری بالای سر زندگی هم هستین
زن میگه :خانم رفتیم میگن باید مدرک فنی حرفه ای داشته باشه ما میخوایم کار باشه که حقوق بگیره چون معلوله البته به خاطر یه حادثه اینجور شده و از اول اینطور نبوده
گفتم خانم معلولیت که ناتوانی نیست حتما ایشون توانایی های خاص خودشون رو دارن کی منکره میگم تو این اداره ...یهو زن بغض میکنه ومیگه :مرد من خیلی هم باهوشه خیلی هم کاری فقط کار میخواد و میزنه زیر گریه مرد که تا اون موقع ساکت بود از دیدن اشک زنش خونش به جوش اومد و از صندلی بلند شد وبا فریاد گفت:خجالت بکشین مگه ما چیکار کردیم زنیکه اونجا نشستی چه میدونی درد ما چیه مگه برای ما چیکار کردین که انقدر حرف مفت میزنین الان سه روزه دارم دور میزنم تو این اداره ها هر کی یه جوری از سر بازم میکنه پس زن و بچه بدبخت من چی بخورن از این اداره به اون اداره هی ادمو پاس میدین برم جلوی مسجد جامع گدایی . به زنش که با نگرانی داره ارومش میکنه و اشکاش رو پاک میکنه میگه بسه برای این زنیکه که ادای مردارو در میاره التماس نکن خودم یه خاکی تو سرم میکنم . زنیکه اشغال انگار کیه .
زن دیگه دستش رو روی دهن مرد میگذاره تا ساکت شه و من فحش های بعدی رو نشنوم انگار جمله ی "ادای مردارو در میاره "عین پتک میخوره تو سرم از جام بلند میشم زن فکر میکنه میخوام برعلیه مردی عکس العملی نشون بدم همکارام با سرو صدای مرد برگشتن و به سمت مرد میرن میون مرد و همکارام قرار میگیرم و به اونا ا شاره میکنم که اروم باشن با صدای زنونه میگم راست میگی اقا حق داری با عصاش هولم میده و میگه برو کنار ببینم حق داری حق داری و از اتاق بیرون میره دست زن رو میگیرم و با نگاه ملتمسانه ای ازش میخوام بمونه . میگم تروخدا نرو باید با هم حرف بزنیم . زن میشینه و داستان زندگی مردورزشکارش رو که دونده خوبی هم بوده و کاراته هم کار میکرده روتعریف میکنه و حادثه قطع دوپا ومستاجری و بیکاری و بی پولی و ....با موبایلم با لحنی زنانه به سه چهار تا از دوستای کارفرما و کاریابی و ......زنگ میزنم و قول دوسه تا کار رو ازشون میگیرم و ادرس کارگاهها رو با یه معرفی نامه به دستش میدم و خواهش میکنم منو از وضعیتشون بیخبر نذارن
ساعت رو نگاه میکنم ساعت 2 شده دارم برای رفتن به خونه جمع و جور میکنم . خسته شدم از مرد بودنم دلم میخواد زودتر به خونه برسم و زن بشم بچه هام رو ببوسم موهام رو باز کنم وتاپ و دامن بپوشم ارایش کنم و ...........
از پنجره سرویس بیرون رو نگاه میکنم چقدر زن بودنم را دوست دارم .
هرچيز را هم