برای کی مهمه!

تا حالا شده دلت بخواد پاشی و وسایلتو جمع کنی مسواک حوله لباس راحتی و....میری جلو آیینه تا به خودت بگی می بینی داریم میریم سفر.یهو بگی هوی !کجا !مگه اصلا کسی منتظرته ! مگه کسی ذوق دیدنت رو داره عجب خری هستیا . بی برنامه و همینطوری بی فکر کجا ؟اصلا برای کی مهمه !برمی گردی و ساک کوچیکت رو  روی تخت برمیگردونی و به خودت لعنت میفرستی رو تخت میشینی و از دور نشستنتو تو آیینه نگاه میکنی یهو میگی الان وقت ورزشه پاشو . دل بکن از این بطالت . سریع پا میشی لباستو عوض میکنی . جوراب ورزشی می پوشی کفش ورزشی میری جلو آیینه تا به خودت بگی داریم میریم !یهو میگی هو ی!کجا داره بارون میاد الان وقت دویدنه ؟خیس خیس میشی سینه پهلو میکنی کی میاد تو رو جمع و جور کنه . اصلا کی میفهمه !! اصلا برای کی مهمه ! برمیگردی و با پشت پا دونه دونه کفشاتو پرت میکنی رو به یه طرف اتاق و خودت رو پرت میکنی رو تخت . چه جالب تا حالا سقف اتاقم رو از این زاویه ندیده بودم چقدر این گوشه تارعنکبوت بسته سریع پا میشی لباس ورزشی رو در میاری و پرت میکنی رو تخت و سریع یه لباس راحت می پوشی یه دستمال به سرت می بندی و میری جارو دستمال میاری به خودت میگی الان وقت نظافت بود بابا یک خونه ای تمیز کنم حال کنیم و یه نیم نگاهی به آیینه می اندازی یهو میگی ای گور پدر عنکبوت و تارهاش حالا خونه رم تمیز کردم کی میبینه اصلا برای کی مهمه !تمیز و کثیفش مگه فرقی داره نه قراره کسی بیاد و نه قراره کسی بره . لبه تخت میشینی و دستت رو میذاری زیر چونه ات . و فکر میکنی یه اهنگ شاد بزارم حتما حالم بهتر میشه شاد ترین اهنگ رو انتخاب میکنی و سعی میکنی با حرکات ریتمیک بدنت رو حرکت بدی حرکاتت تند میشه نگاهت به آیینه می افته اه چقدر هیکلت زشته . چقدر بدنت خشک شده دیگه نمی تونی مثل سابق برقصی . داری پیر میشی اصلا کی میخواد رقص تو رو ببینه اصلا برای کی مهمه !سی دی رو خاموش میکنی فکر می کنی یه دستی به سرو صورتم بکشم اره باید خودمو خوشگل کنم باید چهره ام رو عوض کنم اینطوری حتما حالم بهتر میشه تمام لوازم ارایشی که داری رو میریزی رو تخت و مشغول کرم زدن و زیر کاری پوستت میشی هنوز تمام نشده میگی اه !حالا بشم سوفیا لورن که چی .کی هست که ببینه و خوشش بیاد بهت روحیه بده اصلا برای کی مهمه ! تلویزیون رو روشن میکنی و یه ظرف پر میکنی از میوه و میشینی رو به روی تلویزیون آیینه از دور بهت چشمک میزنه ای بابا این تلویزیون چی میگه چرا یه برنامه درست و حسابی نداره دیگه حتی گوگوش هم عشق به موسیقی رو باحس مادری عوضی گرفته و دائم به کسایی که از شنیدن صداشون عصبی میشی میگه وای سورپرایز چه عالی !؟! اه تلویزیون رو خاموش میکنی و لعنت میفرستی  به مخترع اون .ای بابا !اصلا برای کی مهمه ! دیگه داری خفه میشی آیینه از دور برات دهن کجی میکنه و صدای خنده اش رو میشنویی . یهو صدای زنگ آیفون بلند میشه و بعد از یکی دو دقیقه بچه هات با سرو صدای زیادی در حالیکه معلوم نیست میخندن یا دعوا میکنن می پرن تو خونه انگار تو نیستی که داری داد میزنی که بچه ها کفشاتون رو بزارین تو جاکفشی بچه ها دست و صورتتون رو بشورین بچه ها.......

ای بابا !!! انگار صدات رو هیچکس نمیشنوه ! تارهای صوتی من مشکل داره یا گوش اینها اصلا برای کی مهمه ! دنبال بچه ها داری تو اتاقاشون میری تا لباس و کیفاشون رو از رو زمین بردارن که صدای باز شدن در سالن میاد همسر گرامی از سر کار اونم اضافه کار برگشته . سلام میدی جوابی نمیشنوی فقط حرکت لبش رو می بینی فرض میکنی جواب داد میگی خسته نباشی در جواب میگه چای حاضره ؟میگی الان حاضر میشه داد میزنه پس تو خونه چیکار میکردی یعنی حتی عرضه یه چای درست کردن هم نداری .صدای فریاد بچه ها از تو اتاق میاد نمی دونی جواب اتهامی که شوهرت بهت زده رو بدی یا بری جون بچه هات که دارن همو میکشن نجات بدی . ترجیح میدی بری تو آشپزخونه و زیر کتری رو روشن کنی صدای تلویزیون بلند میشه داره یه سریال کلمبیایی میده خانمی خوش هیکل و زیبا که لباس قرمز خوش رنگی به تن داره موهای بلند قهویی رنگ موجدار با لباس یقه بازی که سینه های بزرگ و برجسته اونو عین ایربک ماشین های اخرین مدل زیبا و ارام بخش نشون میده با کمری باریک و باسنی رو به عقب برجسته .یه لحظه فکر میکنی وای خدا این دیگه کیه با صدایی بلند طوری که شاید همسرت صدای تو رو به جای صدای اون زن زیبا بشنوه میگی خوب اقا چه خبر ؟جوابی نمی شنوی برمیگردی تا با سیاست زنانه خودت دل همسر گرامی رو به دست بیاری که متوجه دهن باز همسرت رو به تلویزیون میشی که انچنان محو زیبایی و جمال و جبروت خانم زیبا رو در اومده که هیچ صدایی و هیچ کلامی روی اونو برنمیگردونه . ای بابا چه فرقی داره چه خبره اصلا برای کی مهمه ! بچه ها دیگه خسته شدن از بازی پر سرو صداشون . هر کدوم تو اتاق خودشون مشغول کاری شدن صدای یکیشون بلند میشه که مامان امروز خانم مدیر گفت باید ۵۰ هزار تومن برای کتاب و لوازم التحریر ببرم مدرسه فورا اونیکی میگه تازه اقای مدیر هم گفت سررسید چک مدرسه بوده و پولی تو حساب نبوده . میری تو اتاق و درو پشت سرت میبندی و خودت رو پرت میکنی رو تخت هنوز صدای بچه ها که دارن بلند بلند حرف میزنن و باصدای بلند تلویزیون قاطی شده میاد . آیینه رو نگاه میکنی اووف .................چقدر دلم میخواست با یکی حرف میزدم . چقدر دلم میخواست یکی باهام حرف میزد . چقدر دلم میخواست برای یکی مهم بود ................

 

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

به سوی سرزمینهایی که دیدارش

بسان شعله ی آتش

دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار

نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار

چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم

که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم

کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار

به سوی قلب من، این غرفه ی با پرده های تار

و می پرسد، صدایش ناله ای بی نور:

کسی اینجاست ؟

هلا ! من با شمایم، های ! … می پرسم کسی اینجاست ؟

کسی اینجا پیام آورد ؟

نگاهی، یا که لبخندی ؟

فشار گرم دست دوست مانندی ؟

و می‌بیند صدایی نیست،

نور آشنایی نیست،

حتی از نگاه

مُرده ای هم رد پایی نیست


اخوان ثالث

پ. ن : نازی راست گفت عکس ربطی به شعر نداشت خوب عوضش کردم !

یه فنجون چای میخوری یا نسکافه ؟

عکس های فتوشاپی و فانتزی

میدونی دلم چی میخواد ؟

یه جمع با تعداد زیاد دوستان

تو یه فضای باز و سرسبز

هوا بارونی

زیر یه الاچیق بزرگ

 یه سینی پر فنجون  از چای و نسکافه

گل بگیم و گل بشنویم

و به هم آرامش و شادی منتقل کنیم

نه؟....................

 

پیغام بر

 

  پی امینی هستم که پیغام مرا همانگونه که هست برساند کسی را میشناسی

پیغامی از دل پیغامی از مهر

ای باد مهربان امینتر از تو کیست؟

                                               زندگانی  

به پشت سر نگاه میکنم

چه راه طولانی و پر پیچ و خمی

به روبرو نگاه میکنم

تا ناکجا آباد دارد میرود 

 اینجا کجاست ؟

اینک

منظره ای زیبا

از حسرت گذشته و هراس فردا

من که هستم ؟

زندگانی

ایستاده بر دره مرگ

و به آفتاب و گل و خنده

لبخند میزنم

 


 پ.ن:چند روزیه یکی از کارهایی که بهم آرامش میده نوشتنه . بقول دوست عزیز و استادم آقای فاتح که با شکسته نفسی شعرهای زیبا و وزینش  رو معر مینامه .خدایش نمیدونم معر های من چه نامی داره . حتما خط خطی های دل نوشته . حالا شاکی نشین قول میدم زیاد تکرار نشه .

اسمان ابی است

چقدر اسمان ابی است .ابی ابی حتی کوچکترین سفیدی ابری هم غلظت زیبای رنگ اسمان را کم رنگ نکرده بود انگار اسمان میخواست با چشم باز این صحنه را ببیند خدایا کمکم کن به من قدرت بده تا بتوانم با گام های محکم عزیزم را بدرقه کنم خدایا کمکم کن من که میدانم زندگی بدون درد و رنج و با آرامش در انتظار عزیزم می باشد پس چرا گام هایم لرزان است . چرا دستهایم میلرزد چرا هر طرف نگاه میکنم باز نگاهم به امبولانسی که جلوی ماشین در حال حرکت است برمیگردد . خدایا کمکم کن . به جاده کوهستانی سر سبز و پرپیچ و خمی رسیدیم از اینجا تمام شهر و منطقه دیده میشود چه منظره زیبایی چقدر هوا عالی است . خدایا حتی فرصت نکرده بودیم در این مدت اورا به دیدن این مناظر زیبا بیاوریم . انقدر در راهرو های بیمارستان و ازمایشگاه های شهر در حال گردش بودیم که یادمان رفته بود بیرون آن درهای فلزی بزرگ چه زیبایی وجود دارد . اما انگار روح خود میداند به کجا و چگونه سیر و سفر داشته باشد این خود اوست که اینجا را برای زندگی ابدی انتخاب کرده و چه زیبایی و ارامشی .خدایا همیشه تنها بود و باز هم تنهاست همیشه غربت را انتخاب کرده بود حالا هم . همیشه ارام بود و با نگاه حرف میزد و حالا ارام در جایی پر از ارامش به همه چیز نگاه میکند . صدای لا الله الا الله مرا به خود باز میخواند مادر و خاله ام در کنار جسد مرثیه سر داده اند و بر سر و صورت میکوبند . خدایا چه کنم . خداحافظی چه سخت است قبری که از قبل اماده شده چه حریصانه چشم به پیکر بی جان عزیز من دارد ومنتظر ورود و در اغوش کشیدنش نشسته خدایا چه کنم بالای سر قبر به زانو در می ایم و دیگر تنها راه چاره را فریاد میدانم . خدایا خدایا !.............صدای فریاد من و گریه های خواهر و مادرم به اسمانها رسیده . خدایا به فریادم برس ...........مردی پیکر بی جان را داخل قبر جابه جا میکند  دعاهایی خوانده میشود .....ای وای سنگ لحد را بالای سر ش گذاشتند . کسی به فریادم رسد . خدایا صدای مرا بشنو هر کدام از مردهای فامیل و دوست بر سر اینکه خاک روی قبر بریزند با هم تعارف میکنند . هرکسی مقداری خاک میریزد و من در سکوتی مرگ بار به تماشا نشسته ام خواهرم را که از حال رفته در اغوش میکشم و به او میگویم ارام باش من با تو هستم . و او که انگار با این حرف ارامش میگیرد مرا محکمتر به اغوش میکشد مادرم داد میزند فرزند ته تقاریش را میخواهد از پشت مرا تکان میدهد وداد میزند خواهرم را رها میکنم و به دستان مادرم بوسه میزنم .خدایا چه کنم . به طرف مزار رویم را برمی گردانم دیگر قبر پر خاک شده برادر بزرگم مرا بلند میکند و بر پیشانیم بوسه میزند یاد خوابی که چند سال پیش دیده بودم می افتم که پدر مرحومم دائم به من امانت برادر کوچکم را داده بود به برادر بزرگترم میگویم حالا باید جواب پدر را چه بدهم او امانتش را به من داده بود خدایا چه کنم چطور به منزل برگردم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . هر کس گلی که همراه دارد بر روی قبر پر پر میکند و از قبر دور میشود ارام گلم را پرپر میکنم و بر خاک نوازشی میکنم بخواب اینجا همان جاست که سالها منتظرش بودی بخواب عزیزم ارام و تنها . همسرم مرا از او جدا میکند دیگر توان راه رفتن ندارم دیگر حتی گامهایم نمیلرزد دیگر قدرت حرکت ندارد . با کمک دیگران سوار ماشینی که منتظرم است میشوم و به منظره های که قرار است از این به بعد عزیزم را به یاد من بیاورد نگاه میکنم .خدایا اسمان چقدر ابی است..........

طلب امداد و یاری از دوستان

تواین روزها دائم سردرد دارم و گاهی فکر میکنم الان چشمهام از تو قابشون میزنن بیرون اونم با یه شتاب و فشار زیاد انگار دیگه نمیتونن این چیزهایی که دارم میبینم رو ببینن و بخوان از این جایی که هستن فرار کنن این همون حسیه که خودم هم دارم دلم میخواد فرار کنم نمیتونم یه جا بند بشم و دلم میخواد تا جا دارم دور شم دیگه طاقت اوضاع برام داره دیوانه کننده میشه . امروز تا حالا سه تا مسکن رو امتحان کردم اما به این نتیجه رسیدم همون بهتر که بزارم چشام بیان بیرون - هم دردم قطع شه هم اقلکن دیگه زجر کشیدن عزیزم رو نمی بینم .  

ببینم شما چه جور مسکنی رو توصیه میکنن ..........شاید بهترم کنه .


پی نوشت :الهی خدا بگم خوشگلترت کنه طلا که این وبلاگ نویسی رو گذاشتی تو دامن ما که اینجوری معتادش شدم که حتی با این درد دیوانه کننده باز پای بساط وب میشینم !!!!!!

 عکس   دل نوشته ای احساسی و عاشقانه

شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .

 

 بيدار باش من با سبدي پر از بوسه ميآيم

 

و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم

 

تا بداني اي خوبم دوستت دارم

ترا من چشم در راهم شباهنگام

 

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

 

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

 

ترا من چشم در راهم

 

شباهنگام . در آندم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

 

در آن نوبت که بند دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

 

گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم

 

ترا من چشم در راهم


پی نوشت :

خوب یهو این شعرو یادم انداختی .......!!!!!!!!!


تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

این تقدیم به تمام اون عزیزایی که هنوز عاشقي كردن رو دوست دارن ولی

 فکر میکنن تیغشون کند شده

برای نازی ام

.
دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا می خوانند


کوه باید شد و ماند

 
رود باید شد و رفت


دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

در تو دمسردی پاییز که چه ؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از تو

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

آشنایی با شور ؟

و جدایی با درد ؟

و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟

سینه ام اینه ای ست

با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند

آه مگذار ، که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم ، آه

با تو کنون چه فراموشیها

با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من


حمید مصدق