به پشت سر نگاه میکنم

چه راه طولانی و پر پیچ و خمی

به روبرو نگاه میکنم

تا ناکجا آباد دارد میرود 

 اینجا کجاست ؟

اینک

منظره ای زیبا

از حسرت گذشته و هراس فردا

من که هستم ؟

زندگانی

ایستاده بر دره مرگ

و به آفتاب و گل و خنده

لبخند میزنم

 


 پ.ن:چند روزیه یکی از کارهایی که بهم آرامش میده نوشتنه . بقول دوست عزیز و استادم آقای فاتح که با شکسته نفسی شعرهای زیبا و وزینش  رو معر مینامه .خدایش نمیدونم معر های من چه نامی داره . حتما خط خطی های دل نوشته . حالا شاکی نشین قول میدم زیاد تکرار نشه .