زندگانی

به پشت سر نگاه میکنم
چه راه طولانی و پر پیچ و خمی
به روبرو نگاه میکنم
تا ناکجا آباد دارد میرود
اینجا کجاست ؟
اینک
منظره ای زیبا
از حسرت گذشته و هراس فردا
من که هستم ؟
زندگانی
ایستاده بر دره مرگ
و به آفتاب و گل و خنده
لبخند میزنم
پ.ن:چند روزیه یکی از کارهایی که بهم آرامش میده نوشتنه . بقول دوست عزیز و استادم آقای فاتح که با شکسته نفسی شعرهای زیبا و وزینش رو معر مینامه .خدایش نمیدونم معر های من چه نامی داره . حتما خط خطی های دل نوشته . حالا شاکی نشین قول میدم زیاد تکرار نشه .
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۰ ساعت 17:59 توسط شعله
|
هرچيز را هم