دلبستگی و وابستگی
یکی بود یکی نبود
توی این دنیای بزرگ دو تا عاشق زندگی میکردن . اسم یکی دلبسته بود و اونیکی وابسته . این دو در طول روز دین و دنیاشون همدیگه بود هر دو عاشق بودن اما روش هر کدوم تو عاشقی با اون یکی فرق داشت یکی که دلبسته بود عشق براش امید بود شادی بود و شور زندگی به خاطر اینکه وقتی عشقش رو میبینه سالم و سرحال باشه درست غذا میخورد ورزش میکرد کتاب میخوند ساز میزد نقاشی میکرد کار میکرد و حتی به امید اینکه یار رو در رویا هاش هم ببینه میخوابید اما وابسته تمام ساعات خودش رو به تخیل میگذروند که اگه با یارش باشه چه شود و چه ها شود از ترس این که نکنه اگه کاری برای خودش انجام بده از دیدن یار محروم بشه اگه غذا بخوره یار گرسنه باشه اگه ساز بزنه صداش مزاحم یار بشه اگه اگه اگه دور خودش میچرخید و میچرخید . دلبسته هر روز از روز قبل بهتر و زیبا تر و سالمتر میشد و وابسته مریض و افسرده و ناتوان . دلبسته زندگی رو با عشق طراوت داده بود و برای دیگران نوری شده بود تا راه رو بهتر پیدا کنن و وابسته زندگی رو به جهنمی برای خود و دیگران تبدیل کرده بود
شاید این قصه زندگی بعضی از ماها باشه ادمایی که فکر میکنیم از روی عشق برای دیگری داریم زندگی میگنیم این میتونه معشوقه همسر فرزند دوست و ....باشه یا با عشق خودمون رو رشد میدیم یا با همون عشق هر چیزی رو که داریم از دست میدیم . فراموش میکنیم که ما هم در زندگی حقی داریم برای حیات و ارزش دادن به خودمون و تمام فکر و ذکرمون میشه یار . که گرسنه نمونه که خسته نشه که منتظر نشه که ما به جاش مسئولیت ها رو بپذیریم که کارها رو انجام بدیم که .....دریغ از اینکه با اینکار نه تنها خودمون رو نابود میکنیم بلکه یار رو هم از ارزش های درست زندگی دور میکنیم به او آموزش میدیم که خودخواه باشه مسئولیت پذیر نباشه بی اهمیت به اطرافیانش باشه و......
دنیای دلبسته با وابسته فاصله زمین تا آسمان را دارد . دلبسته با از دست دادن شروع جدیدی را آغاز میکنه و وابسته با از دست دادن نابودی را تجربه میکند .
دلبسته به دست می اورد و وابسته از دست میدهد .
تا نظر شما چه باشد .
هرچيز را هم